۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

یا صاحب الزمان العجل



دارد زمان آمدنت دیر میشود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
تاثیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا زاغری

آقا کجایی؟؟؟


من گم شدم،پیدا ترین پیدا کجایی

ای معنیِ معنا ترین معنا کجایی

ای افتاب روشن شب های سردم

محبوب من،اقا ترین اقا کجایی

امروز محتاج توام قلبم گواه است

حالا بگو فردا ترین فردا کجایی

تنهایی ات را یادها از یاد بردند

اقای من،تنها ترین تنها کجایی

چشمان دایم ابری ات شرمنده ام کرد

از غصه ها،دریا ترین دریا کجایی

تو در فراق ما چه خون دل که خوردی

من غایبم،پیدا ترین پیدا کجایی

شاعر: حسن کردی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا زاغری

من از اشکی که میریزد ز چشم یار ، میترسم


یا صاحب الزمان... من از اشکی که میریزد ز چشم یار ، میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار ، میترسم!

همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدنِ مهدی درون غار ، میترسم!

رها کن صحبت یعقوب و کوری و غمِ فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار ، میترسم!

همه گویند این جمعه بیا ، اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار ، میترسم!

سحر شد ، آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار ، میترسم!

تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار ، میترسم!

طبیبم داده پیغامم ، بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار ، میترسم!

شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیدهء خونبار ، میترسم!

به وقت ترس و تنهایی، تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار ، میترسم!

دلت بشکسته از من ، لیکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و از عاق پدر ، بسیار میترسم!

هزاران بار رفتم ، ولی شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ، ولی این بار میترسم!

دمی وصلم ، دمی فصلم ، دمی قبضم ، دمی بستم
من از بیچارگیِ آخرِ این کار ، میترسم! اللهّم عَجل لولیک الفرج


شاعر: مهدی بقایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا زاغری

شعر مهدوی 1

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم

سالها منتظر سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

                     به گمانم که بنا نیست که یارش باشیم

اللهم عجل لولیک الفرج
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا زاغری